نتایج جستجو برای عبارت :

حالا تا هر وقت دلت میخواد راهم نده تو اتاقت! :-/

تورا من چشم در راهم شاملو

معنی شعر تو را من چشم در راهم
آهنگ تو را من چشم در راهم
تورا من چشم در راهم همه هنگام


تو را من چشم در راهم نه مثل شعر نیمایی
تورا من چشم در راهم شهرام ناظری

تو را من چشم در راهم گنجور
تورا من چشم در راهم، گرم یادآوری یا نه من از یادت نمیکاهم تو را من چشم در راهم
تو را من چشم در راهم ....

سرپوش فرهنگی - تو را من چشم در راهم شباهنگام
 
که می گیرند در شاخ تلاجن * سایه ها رنگ سیاهی
 
وزان دلخستگانت راست اندهی فراهم
 
تو را من چش
بار دیگر آمدم پشت درت راهم بده
در زدم گفتم رسیده نوکرت راهم بده
دست خالی آمدم رو برنگردان از گدا
آرزو دارم بمانم در برت راهم بده
من شکستم زیر بار معصیت شرمنده ام
سر به زیر آقا میایم محضرت راهم بده
خاطرت آزرده شد از دست اعمال بدم
گرچه بودم دائما درد سرت راهم بده
مانده ام بی سرپناه و التماست میکنم
امشب آقا جانِ زهرا مادرت راهم بده
دوست دارم من هم آخر در رکابت جان دهم
منجیِ عالم بیا در لشکرت راهم بده
همسفر کن با خودت یک شب مرا تا کربلا
گوشه ای در ص
درسته توی دوران بلوغتی و سر و کله زدن باهات خیلی سخته. درسته راه های مختلف رو امتحان می کنم تا به صمیمیت دوران بچگیت برگردیم که همش بغلم بودی و حرف زدن رو باهات تمرین می کردم؛ ولی توی بی احساس اکثرا توی ذوقم می زنی و خیلی بد قِلِقی!
ولی واسه من همین که هر فیلم جدید خفنی می بینی میای و با ذوق واسم تعریف می کنی یا اینکه فقط سلیقه ی من رو قبول داری و هر بار با غرور خاص خودت میای پیشم که: هوپ! میای بریم لباس بخریم؟ کافیه.
البته فعلا. 


خب؟
درسته توی دوران بلوغتی و سر و کله زدن باهات خیلی سخته. درسته راه های مختلف رو امتحان می کنم تا به صمیمیت دوران بچگیت برگردیم که همش بغلم بودی و حرف زدن رو باهات تمرین می کردم؛ ولی الان توی بی احساس اکثرا توی ذوقم می زنی و خیلی بد قِلِقی!
ولی واسه من همین که هر فیلم جدید خفنی می بینی میای و با ذوق واسم تعریف می کنی یا اینکه فقط سلیقه ی من رو قبول داری و هر بار با غرور خاص خودت میای پیشم که: هوپ! میای بریم لباس بخریم؟ کافیه.
البته فعلا. 


خب؟
دانلود آهنگ جدید امیرعلی هنوز در راهم
Download Mp3 Song Amirali–Hanouz Dar Raham + Lyrics
آهنگ امیرعلی هنوز در راهم را با لینک مستقیم و پخش آنلاین به همراه متن آهنگ از رز موزیک دانلود کنید. امیدواریم از شنیدن آهنگ هنوز در راهم لذت ببرید.
بزودی همراه با دمو..
این آهنگ 6 بهمن 97 ساعت 19 از رسانه رز موزیک منتشر خواهد شد.
دانلود آهنگ امیرعلی هنوز در راهم
ادامه مطلب
دانلود آهنگ جدید امیرعلی هنوز در راهم
Download Mp3 Song Amirali–Hanouz Dar Raham + Lyrics
آهنگ امیرعلی هنوز در راهم را با لینک مستقیم و پخش آنلاین به همراه متن آهنگ از رز موزیک دانلود کنید. امیدواریم از شنیدن آهنگ هنوز در راهم لذت ببرید.
بزودی همراه با دمو..
این آهنگ 6 بهمن 97 ساعت 19 از رسانه رز موزیک منتشر خواهد شد.
دانلود آهنگ امیرعلی هنوز در راهم
ادامه مطلب
جگرگوشه تازه بیدار شده، ازش می‌پرسم می‌خواهی بریم اتاقت با هم بازی کنیم؟ میگه نه الان ساعت ددر است (در مقابل ساعت بازی مامان و لیلی)! میگم: بریم پشت خونه توپ بازی؟ شن بازی هم میشه کرد، هاپو‌ها هم میان بدو بدو. میگه: شن بازی؟ آره، بریم دریا! 
حالا بیا و درستش کن :دی 
 
دانلود آهنگ جدید امیرعلی هنوز در راهم
Download Mp3 Song Amirali–Hanouz Dar Raham + Lyrics
آهنگ امیرعلی هنوز در راهم را با لینک مستقیم و پخش آنلاین به همراه متن آهنگ از رز موزیک دانلود کنید. امیدواریم از شنیدن آهنگ هنوز در راهم لذت ببرید.
بزودی همراه با دمو..
این آهنگ 6 بهمن 97 ساعت 19 از رسانه رز موزیک منتشر خواهد شد.
دانلود آهنگ امیرعلی هنوز در راهم
ادامه مطلب
دانلود آهنگ جدید امیرعلی هنوز در راهم
Download Mp3 Song Amirali–Hanouz Dar Raham + Lyrics
آهنگ امیرعلی هنوز در راهم را با لینک مستقیم و پخش آنلاین به همراه متن آهنگ از رز موزیک دانلود کنید. امیدواریم از شنیدن آهنگ هنوز در راهم لذت ببرید.
بزودی همراه با دمو..
این آهنگ 6 بهمن 97 ساعت 19 از رسانه رز موزیک منتشر خواهد شد.
دانلود آهنگ امیرعلی هنوز در راهم
ادامه مطلب
دانلود آهنگ جدید امیرعلی هنوز در راهم
Download Mp3 Song Amirali–Hanouz Dar Raham + Lyrics
آهنگ امیرعلی هنوز در راهم را با لینک مستقیم و پخش آنلاین به همراه متن آهنگ از رز موزیک دانلود کنید. امیدواریم از شنیدن آهنگ هنوز در راهم لذت ببرید.
بزودی همراه با دمو..
این آهنگ 6 بهمن 97 ساعت 19 از رسانه رز موزیک منتشر خواهد شد.
دانلود آهنگ امیرعلی هنوز در راهم
ادامه مطلب
من عاشقشم.
عاشق نوشتنم . بچه ها تاثیر خیلی خوبی روی روح و روان ادم داره. خب حالا جالب اینجاست که میخواستم درباره یچیزی حرف بزنم که اصن یادم رفت چی بود.
دوستان رویاهای شما تبدیل به اهداف اینده تون میشه
خدایا مرسی 
مرسی.
ادم های ناز و دوستداشتنی سر راهم قرار دادی
خار غم تو بر دلم، ای یار، غمخواری بکن،
دل بر تو زاری میکند، کمتر د ل آزاری بکن.
گه خوار و زارم میکنی، گه زار خوارم می کنی،
در گیر و دار زندگی، بختم، مددگاری بکن.
گه سد راهم میشوی، گه یار راهم میشوی،
بسیار ایاری مکن، بر یار خود یاری بکن
 جان را به جانان میدهم، ناچیز و آسان میدهم،
دل داری ار در سینه تو، دلدار، دلداری بکن
در بند سودای توام، بیمار غمهای توام،
از خود مرو، ای خودپرست، ما را پرستاری بکن.
همدل شدی با دشمنم، داری تو قصد کُشتنم،
دل داری ار
My favorite singer
پایین صفحه لیست ترانه های تاپ ایشان قابل دسترس هست ::
لینک به متن و ترانه 

«از اینجا ڪجا برم»
برگردان: #مانی_مظاهری
https://www.instagram.com/mani.mazahery
همه اون فاصله‌هاے دور و جاهایـے ڪه بودم
همه اون وقت‌ها و فرصت‌هایـے ڪه ڪُشتم
همه‌ رؤیاهام... مث برق و باد رفتن
آره، باید قبول ڪنم
جایـے واسه رفتن از اینجا نیست
اینجا موندم آشفته و یخ زده
چجورے راهم رو گم ڪردم
توے این مسیر دور و درازِ تنهایـے ڪه پیش گرفتم
آره... 
یه مسیر دور و دراز تنهایـے بود 
حالا
و ماه، در نیمه شبی به اندازه ی نیم قرن پیرتر شد.
ما به اندازه ی نیم قرن خسته تر شدیم.
حالا چه کسی می خواهد صدای جوانی ما را
از زیر خروارها خاکِ سرخِ گرم،
و ترک های زودهنگام پوستمان را
از زیر بوتاکس های پی در پی، بشنود؟
 
صدای ما را که در گورهای خانگی دفن شده ایم،
خواب هایمان را که در فکرهای خونین غرق شده اند،
و نفس هایی که در سینه ها حبس کرده ایم را،
چه کسی می خواهد بخت بگشاید؟!
 
من قول داده بودم که بخندم!
من پاییز را در میانه ی راه پشت سر گذاشته بو
حیفش نیست که خاطرات تو، تنها غبار غمناکی شود بر رخ ما؟ حیفش نیست که فقط افسوس بخوریم و گیج و منگ بمانیم؟ و باز هرگاه که به‌ظاهر در جریان و حرکتیم‌، حیف نیست از خاطر بردن یاد تو؟ لابد نیست، چطور بگویم، غصه بد است خب، بهر دلیلی.
هر بار که‌ صدای حلقه‌ام به تصادف یا عمدی از برخورد با دیواره‌ی استکانی یا لبه‌ی میز یا هرچیز دیگر در‌می‌آید، انگار بالای تخت اتاقت ظاهر شده باشم و تو نشانم‌ بدهی که چطور پرستار را که لازم داری با آن‌ تکنیک‌ بازیگو
بسم الله الرحمن الرحیم یه شهری بود خیلی خیلی بزرگ اندازه ی ته استکان همه مردم دنیا توش زندگی می کردن که سه نفر بیشتر نبودن .یکیشون کور کور کور بود اما دور دور دور را هم خوب می دید . یکیشون کره کره کره بود اما صدا های خیلی کم راهم خوب میشنید . یکیشونم لخت و عریان بود
اما لباساش اینقدر بلند بود که زیره دست و پاهاش گیر می کرد . یه روز تصمیم گرفتند که از شهر برن بیرون . از دروازه ی شهر اومدن بیرون اونیکه کور کور کور بود اما دور راهم خوب میدید گفت یه لش
خوابگاه یعنی اینجا که دلت گرفته و غم عالم به دلته
اتاقت رو به روی آشپز خونه س
یکی هم در حین ظرف شستن کجا باید برم یه دنیا خاطره ت رو گذاشته :(
خودم شهاب تیام گذاشته بودم روبه راه شم، که اومدن شستن بردنش

پی نوشت:یکم محض رضای خدا درس بخونم بعدش میام کامنت ها رو می جوابم
میدان همراهی ست 
هنگام همگامی است 
برخیز باید رفت تا قله ی عزت
برخیز ای همدل 
ای آشنای لحظه های  همدلی هایم 
همراهی ات را چشم در راهم 
با حرفها با گام ها با دستها همراهی بنما 
من مرد میدان 
دلتنگ یارانم 
از نسل دیروزم 
همرنگ فردایم 
برخیز باید رفت 
تا بی کران  آشنایی ها 
رنگ صداقت دارد احساس تمنایم 
همراهی ات را چشم در راهم 
 وسواس مطالعاتی(وقت کم آوردن)
تعدادی از دانش آموزا به دلیل وسواس مطالعاتی بارها یک پاراگراف یا مطلب و برای خود تکرار می‌کنن و به راحتی وقت خودشون و هدر میدن!! علت اصلی این کار ترس از فراموشیست!!در مورد این مدل وسواس درآینده بیشتر حرف خواهیم زد اما امروز یه راهکار بهتون پیشنهاد میکنیم و امیدواریم براتون مفید باشه اول خوب تمرکز کن وبا آمادگی ذهنی بالا یه پیش خوانی خیلی سریع انجام بده. بعد یک پاراگراف و انتخاب کن ، عمیق ،خط به خط و باسرعت نرمال
آخ مهتاب!کاش یکی از آجرهای خانه‌ات بودم.یا یک مشت خاکِ باغچه‌ات.کاش دستگیره‌ی اتاقت بودم تا روزی هزار بار مرا لمس کنی.کاش چادرت بودم.نه کاش دستهایت بودم..کاش چشمهایت بودم .کاش دلت بودم نه..کاش ریه هایت بودم تا نفسهایت را در من فرو ببری و از من بیرون بیاوری.کاش من تو بودمکاش تو من بودیکاش ما یکی بودیمیک نفر دوتایی..!روی ماه خداوند را ببوسمصطفی مستور@khablog
هیچ چیز جلو‌دارت نبود. نه لحظه‌های خوش، نه آرامش، نه دریای مواج. تو مشغول به مردنت بودی. نه درختانی ک به زیرشان قدم می‌زدی، نه درختانی ک سایه سارت بودند. نه پزشکی ک بیم ـت می‌داد، نه پزشک جوان سپید مویی ک یک‌بار جانت را نجات داد. تو مشغول به مردنت بودی. هیچ چیز جلودارت نبود. نه پسرت، نه دخترت ک غذایت می‌داد و از تو باز، بچه‌ای ساخته بود. نه پسرت ک خیال می‌کرد تا ابد زنده خواهی ماند. نه بادی ک گریبانت را می‌جنباند. نه سکونی ک زمین گیرت کرده بو
۱. دیگه وبلاگ نوشتن و کامنت نوشتن و کامنت جواب دادن داره از یادم می‌ره. این مدت بودم و نبودم. تا حالا سابقه نداشته کامنتی اینقدر معطل بشه برای جواب. الان از سه بهمن کامنت دارم و واقعا نمی‌دونم چطور گذشت. 
۲. نمی‌دونم چندم بود. رفتم قدم زدم. همون مسیرهایی که روزای اردیبهشت و خرداد پارسال، با استرس کنکور می‌رفتم قدم می‌زدم. همون مسیر حوزه نهایی رو رفتم. خیابون مخصوص رو دور زدم. سعی می‌کردم حس و حال اون روزها رو، اون شب‌ها رو، اون دوره عجیب رو ب
سلام
من فکر می کنم راهم را پیدا کردم. الان در مرحله حساسی از زندگی هستم که تکلیفم با خودم روشن شده.
 
دیگه میدونم دنبال چی هستم و میدونم میخوام چکار کنم.
 
کتاب "جادوی هدف دار کردن زندگی" از برایان تریسی خیلی روم تاثیر گذاشت تا بالاخره از بلاتکلیفی در اومدم.
 
من فکر می کنم اینکه آدم بدونه دنبال چی هست  و چی میخواد، خودش مساله خیلی مهمیه. خیلی مهم. شاید مهمترین مساله زندگی.
 
این روزها سعی می کنم هدفدار برم جلو. از کارهای غیر ضروری اجتناب می کنم.
ک
بهانه میتراشی و مرا عذاب میدهی / به روح بی قرار من تو اضطراب میدهیدلم پر از گلایه ها تنم اسیر درد و خون / ولی تو قهر با دلم برای لحظه ای مکن . . .
 
 
 
بوسه ام را می گذارم پشت در
قهرکردی , قهرکردم , سر به سر
تو بیا , در را تماما باز کن
هر چه میخواهی برایم ناز کن
من غرورم را شکستم , داشتی ؟
 آمدم , حالا تو با من آشتی ؟
 
 
اگه راهم این روزا از تو یکم دوره ببخش / توی زندگی آدم یه وقتا مجبوره ببخش . . .
 
 
معذرت می خوام عزیزم...
زیادی روی کردم اول صبحی ناراحتت کرد
11:22
یا همیشه یا هیچوقت. 
چقد مرغت یه پا داره 
 
10:54
بفرما خوش باش با دوس دختر سه نقطه ت
 
10:35
50 تا پست
به خودمون افتخار کن. دوس دخترت بمیره  کجاسست که دم دستت نیست؟
 
 
10:00
بگو بهش 
بهش بگو زیر سنگم باشه پیداش میکنم میکشمش. 
ته اتاقت کجاشه قربونت برم؟ 
تو این دوسالی که تو وبلاگم ننوشتم خیلی سفرنامه ننوشته دارم، از مقاصد خیلی دور تا سفرهای یه روزه و دو روزه داخل ایران..البته بیشترش مال همون سال ۹۶ بوده که یجورایی بهترین سال عمرم تا حالا بوده،هعیییی حالا میخوام بنویسم میگم اونجوری کل وبلاگم میشه سفرنامه، تازه از اون مهمترش اینه که سفرنامه نوشتن مخصوصا همراه عکس گذاشتن تو وبلاگ خیلی وقت‌گیره مخصوصاتر که ماهها هم از سفره گذشته باشه.. یعنی یه تایم میخواد که در اتاقت رو ببندی کسی هم کار به کار
اصغر فرهادی به طود کل کارگردانی در لول جهانی است که کارش را خوب بلد است.حالا به غیر از خاویر باردم و پنه لوپه کروز راهم کنارش بگذارید انجا می شود براحتی دانست فیلمی جذاب و خاص را می شود دید.داستان در موردی دختری است که در حین فیلم روبوده می شود.اینطور بنظر می رسد که فیلمی جنایی در پیش رو است اما با کمی گذشت فیلم دکوپاژ و میزانسن های فیلم همان دقایق اول قابل فهم است زبان فیلم با جنایت کاری ندارد.پیشنهاد من به شما تماشای چند باره ی این فیلم است تا
+گم شده‌ام. در برهوتی سرگردانم... نمی‌دانم از کدام راه آمده‌ام و حالا کدام راه را پیش بگیرم. در این کویر، بی‌لیدرِ ماهر چگونه قدم بردارم؟ یک فرد محلی که منطقه را بشناسد که از جهت ستاره‌ها، با شناخت منطقه بتواند کمکم کند، نیست. پیدا نمی‌کنم. انگار همه‌ی این‌ها بیگانه‌اند...تشنه‌ام... پاهایم بین نمک‌ها فرو می‌رود..از ترس اینکه بیش‌تر از این فرو نروم؛ این‌ پا و آن‌ پا می‌کنم.   با این پا و آن پا کردن‌هایم،  بیش‌تر فرو می‌روم و ساکن‌تر
❤️❤️❤️برایت آرزوهای ساده می کنمآرزو می کنم شب ها خواب های خوب ببینی و صبح ها سر حوصله ملافه های سفید را مرتب کنی،پنجره اتاقت را باز کنی و هنگامی که چایت را می نوشی آفتاب روی گونه ات بنشیند.آرزو می کنم به کسی که دوستش داری بگویی، دوستت دارماگر نه امیدوارم قدرت این را داشته باشی که لبخندهای مصنوعی بزنیآرزو می کنم...کتاب های خوب بخوانی، آهنگ های خوب گوش کنی، عطر های خوب ببویی،با آدم های خوب حرف بزنی و فراموش نکنی که هیچ وقت دیر نیست بودن چیزی
لحظاتی وجود دارند که گمان می‌کنی زمان بی آن که تو را یادش باشد جلو رفته و دوباره به عقب یا همان عقب‌مانده‌ترین لحظه‌ی آینده یعنی همین حالا برگشته است. درها که بسته می‌شوند، تو را با دستان بسته به اتاقت هدایت می‌کنند. هنوز آن قدر از تو ناز ندیده‌اند که پابند نیاز باشد. آدم‌هایی دارند می‌خندند و مدام چشم تو را هدف می‌گیرند، دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید، قبلا هر چه قدر  این جمله برایت سطحی و عوام‌زده به نظر می‌آمد حالا تلخی‌اش روی سطح
دختری 33 ساله و مجرد هستم با  چهره ای  متوسط و قد بلند و باریک، دارای تحصیلات عالیه، به تازگی شاغل شدم. چقدر باید امید داشته باشم و چقدر احتمال داره که خواستگار مجرد سر راهم قرار بگیره؟!، که هم  با سن من سازگار باشه و  هم  طرف سابقه رابطه ها نامشروع و دوستی ها عمیق و طولانی با دحتران نداشته باشه؟، و یا متاهل نباشه؟ (مطلقه بدون فرزند یا با سابقه  نامزدی و عقد مشکلی نیست ولی  بقیه روابط با اعتقادادتم جور در نمیاد!).
شرایط مالی خاصی ندارم مهریه 14 س
خسته‌ی راه باشی و تا لنگ ظهر (بخونید ۱۰ صبح!) خوابیده‌باشی و بیدار بشی و منظره‌ی جلوی پنجره‌ی اتاقت رو سفید‌پوش ببینی! *_*
+ ببینید چقدر خوش قدمم! :) نه تنها از آلودگی هوا دیگه خبری نیست، بلکه برف هم داره می‌باره… برف! *_* ما هم برف ندیده… :))))))
امروز امتحان داشتم گفته بودم تو امتحانم هیچ غلطی نداشتم فقط یک سوال یک به علاوه اضافه گذاشته بودم که اونم مشخص شد کلا تو جزوه اشتباه وارد کردم! البته استادم نامردی نکرد و ۴ نمره کم کرد!! گف کم میکنم که یادت بمونه!
گف ترم دیگه با خودش هستیم دوباره.‌و قرار شد اکسل تو همون امورشگاه یکسری مباحث خاص فقط بریم . ولی کامل نگف چه مباحثی چندتاییش گف منم تند تند نوشتم!
بعد چون راهم به اموزشگاه دوره و گف که دوره اکسل ۲۰۰ ت هس کلا برق از کله ام پرید! چون من کل
می‌دونی چیه رفیق؟
اگه کربلا نرم خیلی گرون تموم می‌شه برام. از درون یه چیزی ویران میشه تو وجودم.
ده ساله دارم خودم رو اینطور آروم می‌کنم که نمی‌رم چون خانواده م شرایطش رو ندارن، چون عرفان همراهی نمی‌کنه، چون تنهایی اجازه نمی‌دن برم، بذار ازدواج کردی می‌ری. هر چند می‌دیدم آدم هایی رو که با شرایط بدتر از من هم می‌رفتن! ولی خودم رو با این بهانه آروم می‌کردم دیگه ..
حالا که آقای میم هست، ما بلیط هامون رو گرفتیم و من به مدرسه و شاگردهامم گفتم ا
بعد از سال ها الان فهمیدم وقتی معماری در باب اتاق خالی و رنگ سفید دیوار حرف می زند یعنی چه! تو یکی از عادی ترین روزهای زندگیم بودم. واسه خودم چای ریختم. می خواستم برم تو اتاقم و با عسل تلفنی حرف بزنم. در اتاقو که باز کردم دیدم یه گربه نره چاق یهو از کنار بخاری جهید. رفت زیر تخت خوابم. هول شده بودم. انتظار دیدن همچین صحنه ای رو نداشتم. پیشده پیشده گفتم در رو باز گذشتم، در راهروم باز کردم و گربه رو فراری دادم. نشستم و به عسل زنگ زدم بهش گفتم ماجرا رو.
بعد از سال ها الان فهمیدم وقتی معماری در باب اتاق خالی و رنگ سفید دیوار حرف می زند یعنی چه! تو یکی از عادی ترین روزهای زندگیم بودم. واسه خودم چای ریختم. می خواستم برم تو اتاقم و با عسل تلفنی حرف بزنم. در اتاقو که باز کردم دیدم یه گربه نره چاق یهو از کنار بخاری جهید. رفت زیر تخت خوابم. هول شده بودم. انتظار دیدن همچین صحنه ای رو نداشتم. پیشده پیشده گفتم در رو باز گذشتم، در راهروم باز کردم و گربه رو فراری دادم. نشستم و به عسل زنگ زدم بهش گفتم ماجرا رو.
به کارگر زحمتکشی فکر میکنم که با دست های پینه بسته نزد خاوری رفته و با 18 هزار میلیارد تومن مجوز زدن بانکی را گرفته. آن هم چه بانکی، بانکی که هیچ بشری اجازه تاسیس آن را در ایران ندارد حالا هر چقدر که می خواهد پول داشته باشد. و اینک وثیقه ساخت ملکی که نامش ایران مال است در بانک خود سند همان ملک کرده. از این زیباتر چه می خواهید. ایران مال سالنی دارد از فرهنگ ایران با چوب بلوط برزیلی. توجه کردید بلوط برزیلی مبارک کارگران نجاری سائوپولو و رفقای ریو د
دانلود موزیک ویدیو عروسی از نریمان
دانلود اهنگ حالا حالا دستا بره بالا مونا
آهنگ حالا حالا حالا همه دستا به بالا اپارات
آهنگ حالا حالا همه دستا به بالا آپارات


اهنگ حالا حالا حالا حالا همه دستا ب بالا

متن آهنگ حالا حالا همه دستا به بالا

کلیپ آهنگ حالا حالا حالا همه دستا به بالا

اهنگ بندری حالا حالا
متن ترانه آرون افشار به نام زلزله

 
 
زیبا صنم آواره ترین عاشق دنیا منمکه در قفس چشم تو پر میزنمشلاق نگاهت نزنی بر تنمتو باشو ببین از همه دل میکنمزلزله میکنی در قلب آرام من این همه سعی نکن افتاده ای در دام مناز تپش می ایستد دل تا نگاهم میکنی من خرابم پس بگو کی رو به راهم میکنیدلدار من لذت نبر از این همه آزار من به بد کسی افتاده سر و کار منتا روی دل عاشق بیمار من از خود نرهان قلب گرفتار منزلزله میکنی در قلب آرام من این همه سعی نکن افتاده ای در دام
یک آهنگ بود میگفت 
I miss you more than I should, than I thought I could 
و خب این منم. امروز اگر سر راهم سبز میشدی محکم بغلت میکردم و میگفتم «ببخشید که نگفتم. من دوستت دارم.» چه میدانم. یک حرکت فیلمی میزدم که اینقدر از من بعید باشد که بدانی دلم بیشتر از آنچه فکر میکردم برایت تنگ شده. غمگین‌تر از اینکه بهت زنگ نمیزنم، غمگین‌تر از اینکه بهم زنگ نمیزنی، غمگین‌تر از همه‌ی اینها این است که رفتم به عکس‌هایت نگاه کنم و خب عکس‌هایت آدمی که من دلتنگش هستم نبودند. من دلتنگ
امروز خشم فوران می‌کرد توی خونه! هرکی دریافتش می‌کرد بعد از چند لحظه تاب‌آوری پرتش می‌کرد سمت بقیه... زیبا خودش رو زد! بابا قوطی سس رو جوری پرتاب کرد روی میز که لکه های سس تا اتاق پذیرایی رسیده بود، من خودم به شخصه با گریه و بغض تک تکشونو دستمال کشیدم و پاک کردم. مامان هم موقع بازخواست کردناش دندوناش رو روی هم فشار می‌داد و می‌زد محکم روی ظرف شیشه ای رو میز شیشه ای!
اما من آروم و بی صدا نگاهشون کردم، گوش دادمشون، بابا رو بغل کردم و بوسیدمش، ما
فرض کنید شبی در جاده‌ای هستید. سوار هرچه که دوست دارید باشید. قطار، خودروی شخصی، اتوبوس مهم نیست. از پشت شیشه‌های باران‌زده که کمی هم بخار گرفته است دور دست‌ها را نظاره کنید. روشنایی شهرهای دور، روشنایی روستاهای اطراف، و روشنایی ماه. من به این روشنایی‌ها،روشنایی محو باران‌زده می‌گویم. روشن اند و روشنایی، امید است. محو اند چون از پشت شیشه‌های بخارگرفته دیده می‌شوند. باران‌زده اند، زیر هجوم قطرات باران ایستاده‌اند و می‌تابند. 
من شبی
زیبا صنم آواره ترین عاشق دنیا منمکه در قفس چشم تو پر میزنمشلاق نگاهت نزنی بر تنمتو باشو ببین از همه دل میکنمزلزله میکنی در قلب آرام من این همه سعی نکن افتاده ای در دام مناز تپش می ایستد دل تا نگاهم میکنی من خرابم پس بگو کی رو به راهم میکنیدلدار من لذت نبر از این همه آزار من به بد کسی افتاده سر و کار منتا روی دل عاشق بیمار من از خود نرهان قلب گرفتار منزلزله میکنی در قلب آرام من این همه سعی نکن افتاده ای در دام مناز تپش می ایستد دل تا نگاهم میکنی م
در ظاهر تو هیچ شباهتی به مارشمالو ها نداری، یعنی اصلا من آنقدر مارشمالو نخورده ام که بتوانم شباهت هایش را با تو تشخیص بدهم اما نمیدانم چرا یک جایی در انتهای ناهشیارم تو به مارشمالوها گره خوردی.
اولین بار که مامان برایمان مارشمالو خرید توی یک پلاستیک دراز بود که رویش عکس چند تا خرس رنگی رنگی کشیده بودند.
من و برادرم ذوق کرده بودیم، اولین بار بود که یک چیز پیچ پیچی نرم رنگی رنگی دراز میدیدیم که به محض گذاشته شدن در دهان آب میشود. 
عیشِ کوتاه و ه
من چشمانم را بستم و در دوردست ترین رویاهایم تو را دیدم که می خندیدی و می خندیدی و من نیز نگاهت می کردم. من تو را دیدم که موهای فرت را دیگر صاف نمی کردی و موهای بلندت دیگر بلندی قبل را نداشتند. من تو را دیدم که زیر چشم هایت کمی سیاه شده اند ولی تو هنوزم به آن ها اهمیت نمی دهی. من بزرگ تر شدم و تو را دیدم که با کسی که عاشقشی می خندی و خوشحالی. من تو را دیدم که مانند دیوانه ها سرت را روی شانه ی بهترین دوستت گذاشته ای و او نیز به خاطرات بی مزه ای که تعریف
نشونه‌های راه زیاد شدن. تصمیمی گرفتم که شک دارم بهش. مرددم و سردرگم. مدام پشیمون می‌شم و فکر می‌کنم بی‌خیالش بشم اما هربار که می‌خوام از راهش برگردم کسی سر راهم قرار می‌گیره که تو مسیر نگهم می‌داره.پریروز که جدی جدی دیگه داشتم بی‌خیال این ریسک می‌شدم و می‌خواستم برگردم به همون راه امن یه نفر که دقیقا شبیه آینده‌ای که من برای خودم تصور می‌‌کنم بود به طرز عجیبی سر راهم قرار گرفت و داشت می‌گفت کاش وقتی هجده سالم بود این ریسک رو می‌کرد
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی_ شب ۲۳ محرم ۹۸
خراب آمده ام باز رو به راهم کن
مسیح من بِدَم و عاری از گناهم کن
 
نیامدم به تمنای آب و نان سویت
کمی به حرمت ام البنین نگاهم کن
 
فدای جُون شوم، روسپید عالم شد
نگاهِ لطف به ظرفِ دلِ سیاهم کن
 
عطا به جای خودش، جای این همه گریه...
برای سینه زنت، ذوالکرم دعا هم کن
 
به زیر بارِ گران علامتت گفتم:
گذر ز توشه ی سنگین اشتباهم کن
 
مُقدم است به کارم، همیشه کار شما
بیا و پیرِ همین راه و دستگاهم کن
 
عجیب
صبح بخیرررررر ^______^ من خیلی سرخوشو خوشحال پاشدم. عجیب اینجاست بر عکس این چند وقته اصلا خوابم نمیاد. دیروز روز خوبی بود بعد از مدتها کلی کار کردم. کتابمو کلی جلو بردم زبانمو خوندم. با یه دوست هم حرف زدم. یه جا تو حرفا بهم گفت فلسفه سخته چون از یه جایی به بعد دیگه ترجمه اش جواب نمیده باید ادم متن اصلی رو بخونه یا این که چند تا ترجمه انگلیسی رو. خب من به نظرم حرفش درست اومد. بعد به این فکر کردم یعنی من میتونم و از پسش بر میام که زبانمو این همه قوی کنم.
من میخواستم در مورد یه موضوعی باهاتون مشورت کنم. اونم ازدواج با کسی هست که قبلا مثلا تو دوران عقد جدا شده با یه شخصی که مجرده، و اینکه تا حالا به چنین موضوعی برخورد نکرده بودم و حالا که بهم پیشنهاد شده و ایشون به دلم نشسته دوست دارم نظر بقیه رو هم بدونم، که خوبه یا نه یا چه مشکلاتی به همراه داره و غیره.
در حال حاضر برام یه موضوع غیرممکنه چون تو ذهنم هیچ پیش زمینه نداشتم که یک روز ممکنه چنین شخصی سر راهم قرار بگیره، شاید هزاران موضوع در مورد از
دارم به آدم بهتری در مسیر هدف تبدیل میشوم. امشب مادر گفت:« شقایق سعی کن امسال فرصت رو از دست ندی و برای اپلای تلاش کنی». حرفش یک حالت ملتمسانه ای داشت که از هر جمله ی انگیزاننده موثرتر بود. متوجه شدم حتی با پایه حقوق  ۴.۵  مادرم باز خوشحال تر است که من بروم. انگار راستی راستی باید بروم. دارم میروم.
شقایق(همکارم) استعفا داد ماه پیش. امروز بهم پیام داد و گفت عذاب وجدان داره که رفته و من رو دست تنها گذاشته. گفتم نداشته باشه و درکش میکنم. گفت رشته حقوق
بعد از چندین روز خونه نشینی...زدم بیرون...و عصر موقع برگشت بود که دیدم...یک جایی از خیابون مامورا ایستادن و دارن باهم گپ میزنن...این قسمت جالبه ماجرا نیست...قسمت جالبش موتورهای سیاه رنگ قشنگ این مامورا بود...همون لحظه عاشقشون شدم...(کلا خیلی سریع عاشق میشم...حالا کم کم که اینجا موندمو نوشتمو خوندین،این سرعتو درک میکنین)...از کنارشون آروم رد شدمو با چشمانی که قلبی قلبی شده بود...(مثل استیکرای قلب تلگرام...گفتم تلگرام داغمون تازه شد...اشکهایش را پاک میک
هیچی خوشحالم نمیکنه ٬ بودن توی این دنیا اصلا هیچ جذابیتی برام نداره ! من تموم پل های پشت سرمو خراب کردم و حالا موندم وسط یه پرتگاه عمیق که هر طرفی برم ٬ میمیرم ! هیچی رو نمیتونم نه تغییر بدم نه هیچی ! آینده برام مبهمه ٬ حقیقتا خیلی در عذابم و روزها به سختی میگذره ٬ به مرگ فکر میکنم ؟ هر روز و هر روز و هر روز ! چیزی برای تغییر وجود نداره٬ یا اگه داره من نمیتونم ٬ همیشه همین بوده ! می‌دونی این روزا رو با چشم میدیدم :) ولی تلاشی برای تغییرش ندادم ! همه چ
تو این دوسالی که تو وبلاگم ننوشتم خیلی سفرنامه ننوشته دارم، از مقاصد خیلی دور تا سفرهای یه روزه و دو روزه داخل ایران..البته بیشترش مال همون سال ۹۶ بوده که یجورایی بهترین سال عمرم تا حالا بوده،هعیییی حالا میخوام بنویسم میگم اونجوری کل وبلاگم میشه سفرنامه، تازه از اون مهمترش اینه که سفرنامه نوشتن مخصوصا همراه عکس گذاشتن تو وبلاگ خیلی وقت‌گیره مخصوصاتر که ماهها هم از سفره گذشته باشه.. یعنی یه تایم میخواد که در اتاقت رو ببندی کسی هم کار به کار
یکی از مهمترین صحنه هایی که برای من با حس آرامش همراهه اینه که بعد از اومدن از دانشگاه و خوردن ناهار (قبل از اذان) و گفته شدن اذان، سجاده رو توی هال خونه که درش رو به ایوون باز میشه و آفتاب گیر هم هست، پهن کنی و در حالیکه درب رو به ایوون هم بازه و یکی از اعضای خانواده هم داره رو فرش ایوون استراحت میکنه (به شرطی که نمازش رو خونده باشه)، نماز رو تو سکوت و آرامش نسبی خونه بخونی.....
و بعدش هم بری تو اتاقت سر درست تا چند ساعت دیگه و حس آرامش بعدی، مثلا مو
دیشب عقربه از دو رد شده بود که تازه شبخیر گفتیم و من گوشی را گذاشتم کنار. صبح ساعت نه نشستم پشت فرمان و ظهر هم ساعت دوازده و ربع. تقریبا تمام هفته را کسری خواب داشتم. 
رانندگی را دوستدارم و دست فرمانم، البته هنوز که دست فرمان حساب نمیشود،  عمیقا شبیه خودم است.  پشت فرمان زیاد حرف شنیده ام. اگر بحث رانندگی ام باشد، خودم یا مربی ام با خنده جواب میدهیم. گاهی بوق میزنم و امروز یک بارهم " ما هیچ ما نگاه " طور کله ام را جلو کشیدم، به اقایی که گرفته بود
خب!
میخوام تفسیر کنم توجه کنید  :دی
بچه که کار بدی میکنه بهش میگن برو تو اتاقت درم ببند! (البته باکلاسا و مایه دارا اینجورین ما رو اون زمان یه چیزی میگفتن که خودمون گریون میرفتیم تو اتاق)
چرا؟؟؟
چون به کارای بدش فکر کنه (اگه تو اتاقش سرگرمی نباشه البته!)
فکر کردن به کارای بدت باعث میشه بدونی مقصری.‌. وقتی میفهمی مقصری حالت بد میشه.. بعد هی کارای اشتباهت یادت میاد و هی بدتر میشی.. واسه همین تنهایی و زندان حال آدمارو بد میکنه چون باعث میشه هی کارای
همیشه سر کانتست دادن فکرم میره به سمت خوب و بدو و دین و خدا واخلاق و اینا حالا هر چی کانتست مهم تر باشه بیشتر اخرین کانتستی که این جوری شد کانتست سوم انتخاب تیم بود تو این کانتست بعد کلی فک کردن فهمیدم که من میخام این کانتستو خوب بدم که تیم شم تهش برم خارج و در واقع بلاد کفر و امریکای جهان خار برای همین به این نتیجه رسیدم که تو این یه مورد اصلا مطقی نیست از خدا کمک خاست (سر کانتست یه منطق دیگه مثل این که میاد بهم حکم فرما میشه) هیچی دیگه برا همین
بسم او ...
خودش شاید نمی داند اما از اولین باری که دیدمش برایم باعث خیر شد. کمک کرد راهم را پیدا کنم. هرچند که خودش دیرتر از من رسید. کمک، واژه ایست که با اسمش در ذهنم عجین شده. چه خودش بخواهد و چه نخواهد به من کمک می کند. با حرف هایش، با کارهایش و گاهی حتی با نگاه کردنش...
ادامه مطلب
گفتم از آتش عشقت ، که مرا سوزاندهکان منی برده و خاکستر آن جا ماندهگفتم از نور دو چشمت که به راهم اوردمطلع شعر مرا ، بیت تو زیبا کردهگفتم از ساغر ساقی ، که به جانم میریختمستی ی هر شب ما ، ذکر تو بر پا کردهگفتم از حال خوشم ، شور سماعی خاموشپر شدن از خود و هر چیز که او پر کرده
زنگ مشاوره
 #مشاوره 
 موقع درس خوندن زود خسته میشم!!
 چکار کنم ؟؟؟
این سوالیه ک خیلیاتون بارها رو بارها از مشاورینتون میپرسید
#راهکار
_تو درس خوندنت مرتب و منظم باش و بدون برنامه و سینوسی درس نخون. خلاصش اینکه عشقی درس نخون!
 
_تغذیه نقش مهمی داره. برنامه ی روزانه ی غذاییتو تغییر بده و پرخوری نکن. تعداد وعده های غذاتو بیشتر کن ولی با حجم غذای کمتر.
_فکرتو درگیر مسائل بیهوده نکن. اگر زیاد فکر میکنی، تمرین کن که فکر کردن به مسئله های غیر ضروری و حذ
کلی وقت میذارم، میشینم خودمو تحلیل شخصیت می‌کنم، شخصیت دور و نزدیک خودمو ترسیم می‌کنم، گیر و گورهای ساده و پیچیده، نرمال و آنرمال، شایع و غیرشایع روانیمو درمیارم، برچسب‌های عجیب و غریب به خودم می‌زنم و با خودم میگم اینا بدترین مشکلات دنیاست و درصدد برمیام که با همکاری یک متخصص رفعشون کنم. در آخر هم که حسابی از خودم شاکی شدم و به اندازه‌ی کافی در باتلاق ناامیدی و تنهایی دست و پا زدم، به این نتیجه‌ی بدیهی! می‌رسم که بالاخره بعضیا اینجوری
خودمو با بوتیک و شرکت سرگرم کرده بودم که بهت فکر نکنم
وقتی میام خونه انقدر خسته باشم که بدون اینکه لباسامو عوض کنم خوابم ببره و فکر نکنم به هیچی
ولی الان چی الان همش تو خونم و توی تک تک جاها میبینمت... مامان شبا دزدکی میره تو اتاقت و صدای گریه هاش بلند میشه...
همین الان هم انگار روبرومی انگار توی چارچوب در دست به سینه ایستادی و منتظری بلند شم با هم فیلم ببینیم چون حوصلت سر رفته
همش خیاله... توهمه... ببین چیکار کردی باهامون... باورت میشه دیروز چند تا
می‌پرسی: «اگر بخوابی و فردا صبح که بیدار شدی ببینی تمام این روزها خواب بوده، و حالا روی تخت‌خواب اتاقت در خانۀ پدری هستی، چه احساسی خواهی داشت؟» و من بلافاصله با خود می‌گویم: «آه ... چه رویای دلخواهی!»
اگر تمام روزهای با تو بودن تنها یک رویای خوش در زندگی من بود هم، بدون شک تا همیشه برای این رویای خوش ِ خواستنی دلتنگ می‌شدم...
فکرهای مختلفی تو ذهنمه بین یه چندراهی گیر افتادم و نمیدونم کدوم راه و انتخاب کنم و اگر هر راهی و برم سخته.همه راه ها به یک سختی وحشتناک منجر میشن.
یه بار پدرجانم حرفی بهم زدن که هیچگاه فراموش نمیکنم.گفتن که نگاهی به آدمای موفق دنیا بکن همشون واسه موفقیتشون چیزی و قربانی کردن.حالا اون میتونه هرچیزی باشه وگاهی اون یه چیز آرامشه.
تصمیمم رو به شکل جدی گرفتم که هرچیزی مانع رسیدن به هدفم میشه رو از سر راهم بردارم.
حتی آرامش رو.
من باید به این هدف برس
با سلام خدمت همه ی خانواده برتری های عزیز
من پسری ۲۲ ساله هستم که ترم ۶ مهندسی مواد و متالورژی هستم و دانشگاه سمنان درس میخونم. حدودا یکی دو هفته ای میشه که با دختری از طریق توییتر آشنا شدم و بعد از گذشت دو سه روز اکانت تلگرامش رو ازش گرفتم و توی تلگرام باهاش در ارتباطم.
این دختر ۱۸ سالشه و با وقار هستش و بسیار گرم و شوخ طبع هست. من یه جورایی فکر میکنم که به این دختر علاقه پیدا کردم و واقعا میخوام باهاش ازدواج کنم ولی هر چی فکرش رو میکنم میبینم کل
اول:
امروز داشتم از روی پل مورد علاقه‌م در شهر رد می‌شدم و از دیدن منظره برفی شهر غرق لذت شدم. دلم می‌خواست بایستم و از زیبایی شهر کوچکم عکس بگیرم اما یک بنر و یک تابلوی تسلیت منظره زیبای شهر را خراب کرده بودند. از گرفتن آن عکس پشیمان شدم و به راهم ادامه دادم و تمام طول مسیر به این فکر کردم که چرا دلم نمی‌خواست آن عکس را با آن دو عامل مزاحم بگیرم؟
مگر غیر از این است که شهر من، امروز چهره واقعی‌اش این شکلی بوده؟ چرا نباید بتوانم ظاهر شهرم را هم
تو را من
.چشم در راهم 
بی آنکه زمان 
غباری بنشاند بر دیده ی انتظارم
حال دلم 
حال تنم
حال روزگارم خوب نیست
گفته بودم که بند است جانم
به جان تو
هر چند قطره ای
از دریای بودن ات
خورشید دلم
رو به غروب است
رمقی ندارد دیگر دلم 
نفس هایم به شماره 
نه آرام افتاده اند
نفس هایم دونده ای را مانند
در پی آب  ...

روح وحشی
+ دل = قلب
نوشتن حال بدم را بدتر میکنه .
یک مدت فقط به مباحث اجتماعی و روانشناسی و فلسفی خواهم پرداخت . 
منهای احساس ...
دیگر حساب نمی‌کنم چند روز گذشته. چه فرقی دارد؟ روزها بیشتر از همیشه کش‌ می‌آیند و عقربه های ساعت قدیمی خانه‌مان، شبیه آخرین سربازان شکست خورده یک ارتش، پایشان را روی زمین می‌کشند و راه می‌روند. احساس می‌کنم که دیگر صد و چهل و چهار کیلومتر از تو دور نیستم، انگار این فاصله ضربدر دو و یا حتی سه شده! انگار ریاضی هیچوقت دست از سرمان بر نداشته. این قرنطینه هر چه را که درست کند، کاری برای این همه دلتنگی نمیکند. حالا که دارم برایت می‌نویسم، روی پ
همه منتظر کلیدی هستیم تا پیدایش شود و با آن بتوانیم درِ صندوقچه‌ی خوش‌بختی را باز کنیم. همیشه می‌نشینیم تا همه‌ی حس‌های خوب خودشان بیایند. آن‌ها همین‌جا هستند، حتماً باید بیایند و فریاد بزنند تا آن‌ها را ببینی؟چه‌طور غم را که زیر پنجره‌ی اتاقت پنهان شده، با هزار زحمت پیدا می‌کنی، آن‌وقت شادی باید با پای خودش بیاید تا درک کنی تو هم می‌توانی شاد باشی؟
شاید امید در پستوی خانه‌ات پنهان شده و منتظر توست تا پیدایش کنی. پیدا کردن خوش‌بخت
 مسائل آرام آرام و نرمک نرمک وارد اتاقت می‌شوند و می‌شنینند کنارت. آن‌ها را که می‌شود حل کرد که حل می‌کنی. حالا چه سخت و چه آسان و شاید با کمی تاخیر. بعضی‌شان را نمی‌توانم حل کنم. همین‌طور مدت‌ها بهشان زل می‌زنم و ناراحت می‌شوم. گاهی می‌گذارم مثلا روی تخت،‌ یا پشت شیشه‌ی رو به حیاط یا توی کمد. اما همین‌طور چشم در چشم باقی می‌مانند. کار چندانی هم نمی‌شود کرد. یا حداقل من بلد نیستم. می‌گذارمشان یک گوشه. شاید نهایت هنرم این باشد که تمرکز
چقد قصه گفتم که دریا نخوابه
چقد گریه کردم نفهمم سرابه



از روزهای سخت
دلت می خواهد تا سه هفته دیگر فقط بخوابی اما با آلارم سمج برادر جان از رختخواب کنده می شوی...
فضای دلت طوری است که باید تا شب بچپی (از مصدر چپیدن!) توی اتاقت و بدون این که پرده ها را کنار بزنی دراز بکشی و به سقف زل بزنی ولی مجبوری تا شب به شستن و پاک کردن و سابیدن و یخ حوض شکستن و... مشغول باشی...
برای فرار از سکوت دلگیر خانه و دلتنگیهایت و برای این که صدای حرف زدن انسانی در خانه باشد
در یک روز گرم بهاری هوای دلم ابری است .... 
ابرهایی که با احساس بارور شده اند ....
دلم برای ماندن در مسیر احساس، از هر لحظه آماده تر است ...
همچون صیدی که بی تاب شکار شدن باشد میخوام بگریزم از شکارچیان خوش رنگ ....
راهم آسان نیست ولی تو هستی ....
پس آسان است ....
درد زیاد است ولی دوا هست ....
پس آسان است ...
دیو هست ولی فرشته بسیار است ....
پس آسان است ....
اصلا با عقاید من جور در نمیاد که در وبلاگ از غم و غصه و ناراحتی بنویسم. خوش دارم وقتی کسی میاد اینجا رو میخونه انرژی بگیره، انگیزه پیدا کنه برای عمل ها و گام های بعدی زندگیش. حتی یک نفر...
ولی این مدت همه نوشته هایم آعشته به این درد مزمن بود که نفس کشیدن برای خودم هم دشوار بود چه برسد به این نوشته ها...
حالا خلاصه...
میخواهم بگویم توی راهم. یعنی یک ساعتی میشه نشستم توی اتوبوس و راهی شدم. 
چند ماه پیش، در همین وبلاگ اتمام حجت کردم با خودم. 
گفتم تا آخر
چقد قصه گفتم که دریا نخوابه
چقد گریه کردم نفهمم سرابه



از روزهای سخت
دلت می خواهد تا سه هفته دیگر فقط بخوابی اما با آلارم سمج برادر جان از رختخواب کنده می شوی...
فضای دلت طوری است که باید تا شب بچپی (از مصدر چپیدن!) توی اتاقت و بدون این که پرده ها را کنار بزنی دراز بکشی و به سقف زل بزنی ولی مجبوری تا شب به شستن و پاک کردن و سابیدن و یخ حوض شکستن و... مشغول باشی...
برای فرار از سکوت دلگیر خانه و دلتنگیهایت و برای این که صدای حرف زدن انسانی در خانه باشد
غمگینم 
جنازه گربه ای کنار خیابان رها شده بود ، دستانم را بر دهان نهادم و اشک ها گونه هایم را میسوزاند ، از خودم بیزارم که قدرت کشیدن آن لاشه ی مظلوم را بر کناری نداشتم  . اگر این کار را انجام میدادم یقینا تا سالها به خودم میبالیدم ...
چند لحظه ای بر بالینش اشک ریختم و پس بی رحمانه به راهم ادامه دادم ، در راه دریافتم چه مرگ همه ی موجودات شبیه به هم است ، منتها انسان مضحکانه خودش را با سنگ های تزیینی گول میزند ، وگرنه که بعد مرگ همه رها خواهیم شد ...
تو راهم.عادت به خوابیدن توی راه ندارم اصولا ولی عجیب اینبار خوابم میاد.مقاومت میکنم یکم تست میزنم هی.خستم.حس میکنم هیچی بلد نیستم.حس میکنم مغزم کار نمیده دیگه.چشمام درد میکنه خیلی زیاد.تست میزنم و می بینم که بله بلد نیستم!استرسم بدجوری کشیده بالا.فک کنم واسه کنکورم اینجوری استرس نداشتم.فقط امیدوارم به خوبی تموم بشه.
اللهم عجل لولیک الفرج 
میبینی که دستهایمان خالیست؟ 
چیزی برای رو کردن نیست ، 
منتظران کسانیند که به انتظار ایستاده اند و ما فقط به انتظار نشسته ایم!
فقط نشسته و گفتیم خداکند که بیایی...
شهید راه نابودی اسرائیل
شهید محمد مهدی لطفی نیاسر
۱) یه نفر به من بگه راه فرار از خونه تکونی کدوم وره؟
از هر طرف که میرم این خونه تکونی سر راهم سبز میشه! O_o
سالی یه بار نداشتن خواهر رو خیلی احساس میکنم اون هم آخر ساله -_-
اصلا یه کثیفیایی توی خونه تکونی پیدا می‌کنی که در طول سال حتی یه بار هم ندیده بودیشون! :|
ولی میدونم روزی میرسه که دلم واسه این روزا تنگ میشه. پس قدرشو میدونم ^_^
Tolooeman.blog.ir
۲) این روزا دلم لک زده واسه رفتن به رستوران و کافی شاپ! حالا نه اینکه مواقع دیگه همیشه میرفتم ها! اما خیالم راحت
داشتم با خودم فکر میکردم که باید دوباره شروع کنم حتی اگه قصد داشته باشم تنهایی این مسیر زندگیمو به پیش برم و کنجکاویمو نادیده بگیرم و برای همیشه چشامو روی اون سوال ذهنیم ببندم...
هم این که به شدت، نیاز به ثبات و آرامش داشت تو وجودم شعله می کشید تا اون طوفان ذهنی و خستگی جسمی و ناراحتی روحیمو کنار بزنه!
ولی اون کنجکاوی مسخره، با اشتباه من و یادآوری‌های مجدد حضورش، بازم نمیذاشت اون آرامش رو به طور کامل به خودم و زندگیم تزریق کنم... اما هنوز شهامت
 خنده ای تازه کنیم 
 ترافیک و ازدحام جمعیت بدجور آزارم می داد . به اتفاق دوستانم در ترافیکی اشفته  کلافه شده بودم . که دوستم سوالی غیر منتظره از من جویا شد . 
می شه بگی چه ارزویی داری ؟ بله .. ارزو دارم ماشین سخت و ضد گلوله داشته باشم که از چهار طرف دارای شمشیر و نیزهایی تیز باشد که به تن ماشین ها فرو کنم  و ان قدر سنگین و لاستیک هایی بزرگ و قدرت مند داشته باشد که در همچنین ترافیکی تمام انها را له کنم و بکوبم و راهم را باز کنم و چنان سرعت داشته باشد
خدایا سلام..امتحان و صورت سوال جدیدی رو ک برام نوشتی نمیفهمم..
بغض و غصه ی تونستن و درنگ و نرفتن...
بغض جاموندن و دلتنگی...
اما حالا بعد از امتحان و واگذاری امور به خودت ...و موفقیت ...ترسانم ...ب گمانم ک باید بمانم...ب گمانم باید انتخاب کنم..
 دلتنگم..ازینهمه گیجی و نفهمیدن امتحانت دلتنگترم..
راهنمایم باش..
مولایم ..
تویی ک از جایی ک گمان نمیکنی میبخشی..
بفهمان کدام راه صحیحترین است؟
باید بروم؟؟؟؟؟ این همان است ک میخواهی؟
میخواهی تا آنها خود را ارتقا ده
مناجات

إلهی ، عارفان گویند « عَرِّفْنی نَفْسَک » ، این جاهل گوید « عَرِّفنی نَفْسی » .
إلهی ، اهل ادب گویند به صدرم تصرفی بفرما ، این بی ادب گوید بر بطنم دست تصرّفی نِه .
إلهی ، در راهم ؛ اگر در باره ام گویی " لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً " ، چه کنم ؟
إلهی ، آزمودم تا شکم دایر ، دل بایر است . " یا مَن یحیی الأرض المیته " دلِ دایرم ده .
إلهی ، همه گویند خدا کو ، حسن گوید جز خدا کو .
تو یه چشم بهم زدن، یه ماه از سال جدید هم گذشت. فردا هم روز اول اردیبهشته. با شرایط این روزها به سختی میشه بیرون رفت و پرسه زد. با این همه نباید فرصت این روزها رو که مقارنه با سبز شدن طبیعت از دست داد. سبز شدن درخت ها و شکوفه دادنشون. عطری که تو هوا می پیچه و هوای لطیفی که تو باقی روزهای سال کمتر میشه تجربه اش کرد.
پیاده رویی هست که این روزهای سال هر وقت از اون بگذری، عطر گل ها و درخت های خونه ی مجاورش بسیار فرح بخش هست. اما شاید بیشتر از دو ماه باشه ک
برای نوشتن از زمانِ حال، باید دیوانه باشی. 
زمان به دو دسته تقسیم پذیر است: گذشته و آینده. که گذشته دائما آینده را بلعیده، بزرگ و بزرگتر میشود. برای چشیدنِ طعم زندگی، آینده را که نه، باید گذشته را سفت چسبید. 
 
پ ن: توی دفترچه ی پالتوییِ راه راهم نوشته بودمش، همین تابستون. ولی وقتی دیدمش یادم نیومد کی نوشتم، اصلا و ابداً. پس حتماً قبل از خوابیدن نوشتمش.
١. در حال حاضر، در حال خوندن پست یک مورد مشکوک ابتلا به کرونا هستید. تست دادم و منتظرم... دکتر گفت هر مثبتی، مثبت و هر منفی ای منفی نیست! مورد داشتن فرزند یه خانواده به عنوان اولین عضو مشکوک بیمارستان بستری شده و یه ریه اش رو از دست داده و به تبع از اون پدر و مادرش هم آلوده و فوت شدن ولی اون فرزنده سه بار تست داده و هر بار هم جوابش منفی شده. :|
٢. خب باید اعتراف کنم که به این زندگی -حتی از نوع مزخرفش- به شدت وابسته ام و اصلا دوست ندارم بمیرم! طبیعی، کهو
نام کتاب : قصه ها تصویری از گلستان
نویسنده : مژگان شیخی 
انتشارات : بنفشه
توضیحات :
کتابی که معرفی می کنم قصه های تصویری از گلستان می باشد که به زبان ساده آمده تا برای کودکان قابل فهم باشد و همانطور که می دانید نویسنده ی کتاب گلستان سعدی هست و این کتاب فقط به زبان مژگان شیخی می باشد کتاب دارای ۷۲ صفحه و۶ داستان به عنوان های ( غلام دریا ندیده ، شاهزاده کوتاه قد ، نگهبان جوان ، درویش طمع کار ، گدایی که پادشاه شد ، سفر دور و دراز ) است و مناسب گروه سنی
هک اینستا با ترموکس

apt update
apt upgrade
بعد بزنید
pkg install python
pkg install git
pip install requests
حالا باید بزنید
git clone https://github.com/Slayeri4/instahack
حالا دستور زیر رو بزنید
cd instahack
حالا باید ران کنید
python hackinsta.py

و حالا یوزر طرف رو بزنید بعد اینتر و بعد n بزنیدو باز اینتر و حالا 0 یا 1 بزنیدو اینتر بزنید تا شروع کنه به کرک

Cr: Amir_Killer

Channel: The_Amir_Killer
یارب دل پاک و جان آگاهم ده
آه شب و گریه سحرگاهم ده
در راه خود اول ز خودم بیخود کن
بیخود چو شدم ز خود بخود راهم ده
الهی یکتای بی همتایی، قیوم توانایی، بر همه چیز بینایی، در همه حال دانایی، از عیب مصفایی، از شرک مبرایی،اصل هر دوایی، داروی دلهایی، شاهنشاه فرمانفرمایی، معزز بتاج کبریایی، بتو رسد مُلک خدایی.
تا حالا شده تو یه موقعیتی گیر کنی و یه مشکلی برات پیش بیاد که بمونی توش که حالا باید چیکار کنی!
نه کسی هست بهت کمک کنه و نه میتونی از کسی بگیری
و یهو این وسط یه راه حلی به ذهنت میرسه و حلش میکنی!!!
بگذریم از ذوق و شوق بعدش که آخ جون چه خودم تنهایی حلش کردم!! ولی عایا شده تا حالا؟؟
شده؟
هر چند کوچیک در حد حل مسئله ریاضی!
اگر شده ممنون میشم اینجا شرح بدی بعدا میگم چرا :)
دور تا دور جنگل را می چرخم. جنگل به این بزرگی، دریغ از یک روشنایی. روشنایی جز نور ماه و ستارگان نیست. پیدا نمیکنم. همه جا تاریک است، خیلی تاریک. دلم میگیرید. اما چاره ای نیست. باید دنبال روشنایی بگردم. 
از بین شاخ و برگ درختان می گذرم، به امید یک روشنایی. چون همه جا تاریک است چیزی را واضح نمی بینم و به درختان و برگ هایشان برخورد می کنم و بال های ظریفم درد می گیرد. لحظه ای صبر میکنم و دوباره به راه میافتم. به یاد دیشب که این موقع کنار مادرم بودم میاف
بهار که بیاید همه ی گل ها لبخند میزنند
بهار که بیاید خاک نفسی تازه میکند
بهار که بیاید بغض های آسمان می ترکد
بهار که بیاید...
اما
تو بیا تو بیا که با آمدنت بهار راهم باخود خواهی آورد
زمستان هم بهار می شود
درختان زنده می شوند
دیگر زمستان فصل نرگس نیست
نرگس هم در بهار گل میدهد...
.
.
کدامین گناه مرا از دیدن بهار روی تو محروم کرده ست!!؟
کدامین گناه...
.
.
راهیان داشت برایم تکراری میشد که سردار فرمودند: خانم دکترای خینگ بابا! بگردُم شما رِ! دقت کنید. راهیان اعتکاف یاران آخر الزمانی است. از اینجا که می‌روید، مثل گل پاکید. از نو شروع کنید. داداشاتون بار گناهانتون رو برداشتند. ولی باید سنگینی مسئولیت ادامه راهشون رو روی شانه هایتان احساس کنید... 
میخواهم هرسال دعوتم کنید بیایم اینجا. کجی های راهم را بگیرید. راست و ریستم کنید و دوباره بفرستیدم میدان.
دختر بزرگ خونه که باشی ، روزگار همه دل نگرونی های بقیه افراد خونه رو به خوردت میده ... بی صدا !
مثل مامور شکنجه،  با چکمه های سیاه چرمی و دست دستکش پوشیده بیخ گلوت ! با لبخندی اغواگرانه و نگاه بدذاتانه! 
شاید هیچ وقت ،هیچ کس نفهمه که تو ، کنج اتاقت همچنان که بقیه فکر میکردند داری برای امتحانت میخونی ،از دلشوره ی آینده ی برادرت و اوضاع و احوالش ، قلبت ضرب گرفته باشه ... تا اونجا که دست به دامان پروپرانولول شده باشی! 
شاید هیچ وقت کسی نفهمه که تو نگر
بابا بخاری اتاقم که داده بود درستش کنن رو امشب وصل کرد. حالا هم هی میاد چک میکنه ببینه خوب شده یا نه:***مامان امروز بیرون بود با ستاره واسه خرید و بعدشم داییم رو بردن بیمارستان چون دلش درد میکرد. خلاصه کم خونه بود و من کلییی منتظرش بودم تا بیاد. اخر وقتی زنگ زدم گفت تو راهم انقد خوشحال شدم و رقصیدم
 
عصر با ستاره میوه کاکتوس خوردیم که هیچم خوشمزه نبود، اما عوضش هم مامان و هم بابا واسمون پسته تر محبوبم رو خریدن. اونم وقتی که فکر میکردم دیگه امسال
امروز رفتم دفتر خانم دکتر دوست‌داشتنی. گفتم من میتونم دانشجوی شما بشم؟ گفت زود نیست برای انتخاب استاد راهنما؟ گفتم خب شرایط من فرق داره دیگه. من علاقه‌ای به ریاضیات مجرد ندارم. حتی نمیتونم با علم مجرد ارتباط برقرار کنم. اگر بناست بمونم اینجا و با استادهایی کار کنم که کار مجرد می‌کنن، خب میرم انصراف میدم. واقعیتش اینه اگر نتونم با شما کار کاربردی کنم، کار کردن با بقیه برای من تلف کردن وقته. انصراف میدم و نهایتا کنکور دکترا ثبت نام می‌کنم. 
متن آهنگ ننه گل ممد :
صد بار گفتم همچی مکو ننه گل محمدزلفای سیا ر قمچی مکو ننه گل محمد صد بار گفتم پلاو مخار ننه گل محمدور دور کوه ها تاو مخار ننه گل محمد صد بار گفتم یاغی مرو ننه گل محمدرفیق الداغی مرو ننه گل محمد الداغی بی وفای ی ننه گل محمدتا آخر با تو نیا ی ننه گل محمد امروز که دور دورونس ننه گل محمداسب سیات د جاولونس ننه گل محمد ای جاولونا همیشه نیس ننه گل محمداسب سیات د بیشه نیس ننه گل محمد وصف شما د ایرونس ننه گل محمدعکس شما د تهرونس ننه
"You know, you don't need to grow old to die. I was dying at the age of 20 as a result of no direction and no purpose.
ببین ؛ قرار نیست -الزاما- پیر بشى تا بمیرى. من خودم توى بیست سالگى به خاطر بى هدفى داشتم مى مردم"
Grant Cardone
تک تک سلولای بدنم درد می کنه. اسباب کشی رو هیچ جوره نمی شه بهش با دید خوب نگاه کرد :/ از خونه تکونی هم بدتره لامصب...
زندگیم تو دنیای رویاها خیلی پررنگ تر شده، مثل سی کارد تو کتاب در رویای بابل :| شاید آخرشم مثل اون سرم بی کلاه بمونه... هیوای تصوراتم با خودم خیلی فاصله داره، یکی بای
تقریبا چهار پنج ماهی می شود که یک همسایه ی جدید برایمان آمده. ساکن ِ طبقه ی خود ماست. از قضا، همکار پدر هم هست. از کرمان آمده. مرد سن و سال داری ست اما بچه اش خیلی کم سن و سال است. حوالی 14-15 سال پیش دانشجوی دکتری بوده.
 امروز عصر، دم در ورودی آپارتمان دیدیمش. به پدر گفت از وقتی که آمده این اولین باری ست که فرصت پیدا کرده این اطراف را نگاه کند و چه قدر فضای محل و طبیعت محل به نظرش زیبا آمده. خیلی تعجب کرذم از حرفش. فکر کن پنج ماه ساکن ِ منطقه ای باشی و
عصری رفتیم بیرون. فکر کن تو این بارون. البته بد نبود روحیه ام عوض شد یه ذره هم پیاده روی کردم تو بارون. رفتیم تلو از تلو لواسون بعدم خونه :/ تو ماشینم وایسادیم چایی خوردیمو تو راهم تخمه و میوه :دی و این واقعا ابتکار فوق العاده ای بود برای یه عیدی هیچ جا نرفته!!
همین. الانم میخوام بشینم سر کارم. سرم تو لاک خودم باشه کار خودمو کنم. غر نزنم و خب امسالم اینجوریه دیگه نمیشه عوض کرد شرایطو ولی خودمو که میتونم بهتر کنم که. 
 
 
امام رئوف : ای حرمت ملجاء درماندگان دور مران از درو راهم بده…
 
 
ای حرمت ملجأ درماندگاندور مران از در و راهم بده...
#امام_رئوف#نرجس_شکوریان_فرد#عهد_مانا#اهل_بیت#جوان
من عادت کرده ام برکت روزی ام را، از یک خوب بگیرمیک بخشنده، یک مهربان، یک رئوف!اول وقت که روزت را با یک انسان کریم شروع کنی، هیچ شری نیست که خیر نشودمن در ایران به دنیا آمدم؛ در خانه ی یک کریممن خانه زاد امام رئوفم، امام رضا علیه السلام❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
 نشر حداکثری پیا
ذهنم یک چالش چهل روزه را طلب میکند.هرچند قبل ترها در ان شکست خوردم اما مطمئنم چاره ای جز برپایی یک چالش ندارم.چالشی که بتواند تمام توانم را درگیر کند و از اهمال کاری هایم بکاهد....
چالشی که صفر وصد نباشد و دستیابی به ان راحت تر باشد...از یک نقطه ارمانی شروع نشود که خستگی هایش سد راهم شود...
هر روز این چالش را در این وبلاگ ثبت میکنم و از همه احوالاتم در هر چهل روز ان مینویسم.
امروز را به برنامه ریزی برای این چالش اختصاص خواهم داد...
شاید هم چالش را به
خدایا شکرت که مسیر را برام روشن میکنی، خدایا شکرت که پیشاپیش من قدم بر می داری و موانع را از سر راهم بر می داری. تو که هستی نقشه راه برام مشخصه، من قوی هستم، من باهوش هستم، من تحصیلکرده هستم، من دارای روابط رویایی هستم، من دارای شغل ایده آلی هستم، من سالم و سرحال هستم، من داری زیبایی ظاهر و باطن هستم، من راستگو هستم، من درستکار هستم، من بسیار مهربان و صبور هستم...
از حرف زدن راجع به خود بدون کنار زدن پرده ها می ترسم. شاید چون نمی خواهم دردهایم ارزششان را با شنیده شدن از دست بدهند.
همیشه کسی آنجا بوده؛ در پس سرم که بنشیند به پای تک تک حرفها و ناله هایم. کسی که لوسم کند، خیلی خوب درکم کندو بگوید افسرده ای و به توجه نیاز داری. حق را، تمام و کمال به نامم بزند و آخر سر هم من با لبخند رضایتمندم به زندگی اش پایان دهم.
حالا که فکر می کنم همیشه برایشان از خاطرات خوشم می گفتم؛ از بعداظهرهای گرم.
 هرچند که شهر مثل بیم
یادم نمیاد پارسال دقیقا چه زمانی بود ولی همین حدودا بود با وضعیت داغون و آشفتع شب از خواب بیدار شدم
حتی تو خوابم وحشت کنکور و نتیجه اش رو داشتم بند شدم هر چی تجربه خوب تا الان داشتم در درس رو نوشتم
ریاضی رو فلان کردم فلان شد زیست رو فلان کردم فان شد برای بعضی درس ها چند تا تجربه نوشتم و اینا
یکم حالم بهتر شد ولی وقتی خوندم متنم رو بی نهایت بهتر شد
راهم رو فهمیده بودم
ادامه مطلب
یکی از مثل هایی که روز به روز تجربه اش می کنم همین "عجله کار شیطانه" است. دلیلش هم واضح است وقتی اضطراب داری، عجله می کنی،  و وقتی عجله می کنی ساده ترین کار ها را هم درست انجام نمی دهی.
چندبار است که روزگارم با همین مثل سپری می شود، یک ماه پیش میخواستم به یکی مراکز دندانپزشکی بروم که به قول برادرم کارشان "استاندارد" است، آنقدر عجله داشتم که ساعت 4 رفتم، درصورتی که ساعت 5 در دکان را باز می کردند، اما دوباره عجله کردم و به یکی از شانسی ترین کلینکی که

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها